عزیزم. رفتن تو را باور کرده ام. حالا فقط یک نفر را دوست دارم. علاقه ام از جنسی ست که خوشم می آید. گاهی از شنبه ها، به دیدنش می روم. تا حالا در مورد احساسم حرفی نزدم ولی خودش می داند. جنسی از دانستن که شک بردار نیست. عزیزم. به مرگ که فکر میکنم آجر های تراس خانه زیبایی شان بیشتر به چشم می آید. خطوطشان. سیاهی های پراکنده ای که نمی گذارد نارنجی صرف باشند. آجر ها من را یاد چهارخانه هایی که شکم موتور سوار های انقلاب را می پوشاند می اندازد. من دستم را دور یکی از این شکم های چهارخانه حلقه کرده بودم و از انقلاب تا پارک لاله تمام خیابان ها و درخت ها و آدم ها را با سرعت رد کرده بودم. پارک لاله کشف جدیدی به من می دهد. یعنی هنوز در این دنیا می شود حال خوب پیدا کرد. تراس خانه مان این روزها در کنار پنجره ها، تمام زندگی من است. دوست دارم آدم ها را به تراس دعوت کنم. برایشان چای بریزم. حتی سیگار تعارف کنم. خلاصه که عزیزم. اگر خواستی من را ببینی، بین یک تا سه بعد اظهر من آن جا می نشینم و به ابر های پنبه ای نگاه می کنم. چون ابر های پنبه ای از هرچیزی در آسمان سرگرم کننده ترند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Humberto گیاهان داروئی نارون راه های موفقیت سخت کوش باش مرکز علمی کاربردی جهاد دانشگاهی ساوه اندر احوال ادیبان امور فرهنگی کتابخانه های عمومی قوچان graphic design in tehran نگین طبیعت