هیچ چیز ارزش ندارد. ابدا هیچ چیز ارزش ندارد. این را یکی از شخصیت های فیلم werckmeister harmonies به یوناش می گوید. در سکانس سی و دوم. که قشنگ ترین سکانس سی و دومی ست که در دنیا وجود دارد. اما من میترسم. با این که این جمله حسابی به من می چسبد و می تواند راحتم کند، چون مشکل حاد ارزش گذاری دارم، اما نمی خواهم به هرچیز که راحتم می کند تن بدهم. میخواهم مطمئن باشم که فرار نمیکنم. برای همین وقتی علیرضا ازم پرسید این روز ها به چی فکر میکنی گفتم هیچ چیز. گفتم با بقیه مواجه می شوم. با افکار بقیه. با ارزش گذاری های بقیه. طرفدار این جمله که هرچیز که با درون تو مطابقت داشته باشد ارزشمند هست هم نیستم. جمله دم دسته ای ست. مزخرف است. علیرضا ازم پرسید این که ارزشی نداشته باشی در مواجهه ها خیلی غیر ممکن است. گفت مثلا کتابی وقتی تمام می شود، امکان ندارد نتوانی بگویی دوستش داری یا نه. و من جواب دادم قطعا نمی شود. اما می شود اینکه از چه چیز خوشت می آید یا اینکه چه چیز را دوست نداری برایت هیچ اهمیتی نداشته باشد. برای من اهمیت ندارد. لذت در حال حاضر، برایم اهمیتی ندارد. هیچ اهمیتی. اول باید چند سال وقت بگذارم تا با ارزش هایی که از سه هزار سال پیش ساخته شده اند آشنا بشوم تا شاید بعد بتوانم چند تایی شان را انتخاب کنم. یا اگر چیزی تولید کردم، مطمئن باشم که این ارزش اولین بار است که تولید می شود.
دیدم چیز هایی از پاچه های شلوار علیرضا توی خیابان می ریزد. پشم هایش بود. 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یادداشت های روزانه ی من حوادث ناشی از کار آموزش کار با اينينرت و فضاي مجازي تودلیجات خونِ جوشانِ امام حسين عليه السلام کامپیوتر و لپ تاپ Bookmarks | Literature بسم الله الرحمن رحیم